در پایان بیست و شش سالگی یاد گرفتم که آغاز کنم؛ آموختم که با این دست های خودم، خود را بالا بکشم. پس از کتک خوردن های مدام از در و دیوار، پس از رسیدن تا مرز جنون، پس از سقوط، پس از برگشتن از مرگ یافتم که این همه انتهای من نبود. یافتم که مرا سر دیگری خواهد بود. من توانستم خودم را بیابم. من خودم را سواری یافتم که سر باز ایستادن نداشت. من خودم را بلد شدم.
بودن یک تراژدی ست...برچسب : نویسنده : 3etre1a بازدید : 47
کیرم دهن همتون. این برای شروع خوبه. بودن یک تراژدی ست...
برچسب : نویسنده : 3etre1a بازدید : 75
یه بارم اگه هوس کردید به من بگید مرد شدی یا داری مرد میشی یا باید مرد بشی یا کلا مرد رو به عنوان صفت به من نسبت بدید قبلش برید مردی بدون وطن رو بخونید. به نفعتونه. چون این کار رو نکنید اونوقت من به کس پدرتون میخندم.
بودن یک تراژدی ست...برچسب : نویسنده : 3etre1a بازدید : 79
سزای خائنین نه مرگ که بی وطنی است. باید با خنجری برا، مهر بی سیرتی بر پیشانیشان گذاشت و بی شناسنامه رهایشان کرد. بودن یک تراژدی ست...
برچسب : نویسنده : 3etre1a بازدید : 80
پیرمرد در پارک ورزش میکند که به من بگوید نوه ای باید داشته باشم. هر چه زودتر. تا احساس پیری داشته باشم. احساس افتادن در سراشیبی، احساس هر چه نزدیکتر مرگ.
نوه ای باید داشته باشم که به من بگوید: تو را به خدا کمی به این زندگی بچسب!
برچسب : نویسنده : 3etre1a بازدید : 129
بودن یک تراژدی ست...
برچسب : نویسنده : 3etre1a بازدید : 143
برچسب : نویسنده : 3etre1a بازدید : 145
برچسب : نویسنده : 3etre1a بازدید : 130
بودن یک تراژدی ست...
برچسب : نویسنده : 3etre1a بازدید : 134
برچسب : نویسنده : 3etre1a بازدید : 167